دوش از من رمیده میرفت


دامان زکفم کشیده میرفت

میرفت و مرا به حسرت از پی


دریا دریا زدیده میرفت

میرفت به ناز و رفته رفته


آرام دل رمیده میرفت

میرفت و دل شکسته از پی


نالان نالان طپیده میرفت

میرفت و روان روان بدنبال


تن در عقبش خمیده میرفت

میرفت سرور و شادمانی


از سینه مرا و دیده میرفت

میرفت بیاد هجرش از پی


هوش از سر من پریده میرفت

میرفت و فغان من بدنبال


او فارغ و ناشنیده میرفت

میرفت و منش فتاده در پی


صد پرده من دردیده میرفت

میرفت و جهان جهان تغافل


گفتی که مرا ندیده میرفت

میرفت بصد هزار تمکین


سنجیده و آرمیده میرفت

کس سرو چمن چمان ندیده است


آنسو روان چمیده میرفت

حیف است که بر زمین نهد پای


ای کاش فرا ز دیده میرفت

بس فیض ز رفتنش غزل کاش


در آمدنش قصیده میرفت